یه روز دیگه از روزهای زندگیم گذشت.
چقدر تلاش کردیم خودمون رواز تنهایی نجات بدیم ؟
محکومیت سختیه حالا چه کنیم بسازیم یا بسوزیم.
چقدر رنگها زیاد شده و چقدر قلبها کمرنگ شده.
چقدر ترسناکه آدم عاشق نشه.
چقدر ترسناک تره آدم بخواد عاشق بشه وکسی بش توجه نکنه .
دلم برای کشیدن یه قلب با خودکار قرمز گوشه دفتر تنگ شده.
ولی چه فایده ما اونقدر خسیسیم که فقظ حاضریم از جون خودکار مایه بزاریم.
یه قلب به کاغذ هدیه کنیم نوبت خودمون که می شه بیشترمون جا میزنیم.
هر روز که از خواب پا میشیم مثل هر روز قبل بدون تنوع بدون زندگی
شاید ما از زندگی فقط اسمشوبلدیم
زمان میگذره و همراه خودش عمر ما رو میبره.
بیایید تا وقت داریم به هم خوبی بکنیم وعشق بورزیم.
امیدوارم که ارزش این دقایق رو بدونیم...