شبهای غریب

از حسن نظرتون درمورد انتخاب وبلاک ممنونم

شبهای غریب

از حسن نظرتون درمورد انتخاب وبلاک ممنونم

خسته ام...خسته...خسته ی خسته

 خسته ام از نوشتن از عشق...از نوشتن ازاین همه دروغ...خسته از این کلمات کودکانه...ازاین
دلخوشی های بچه گانه...
خسته از این مستی وسردرگمی...خسته از جستجوکردن...ازجستجوی شرابی نا یافتنی ...خسته از فراموش کردن بودنم...
فراموش کردن هستی ام...و وجودم...خسته از بازیهای بچه گانه...ازبازی با این همبازی های بچه تر از خودم...
خسته از کشیدن منحنی به شکل قلب و پرتاب تیری بسوی آن!خسته از دویدن...برای رسیدن...
برای رسیدن به هیچ!
خسته از شنیدن نجوای ناله های عاشقانه عاشقی در کنج تنهایی هایش ...خسته ام از این اعتیاد قلبم به عشق...
از اعتیاد چشمانم به اشک...
خسته از باور دروغی به نام عشق...خسته از این قمار...از این قمار دل ...قماری که آخرش چه برنده باشی وچه بازنده...بازنده ای بیش
نخواهی بود...قماری که در پایانش بجای مشتی اسکناس چکشی ردوبدل می شودکه برنده با آن بر دل بازنده می کوبد...
چکشی که فقط خرد می کوند...ودست به دست منتقل می شود...بازنده های قمار امروز شاید چکش بدستان قمارفردا باشند...
خسته از جارو کردن خرده شیشه های دل...خسته از بریده شدن دستم به دست این خرده شیشه های دل...
خسته ازمرهم گذاشتن بر این زخم های کهنه...خسته ام ازشنیدن صدای در...در دل...که هر از گاه غریبه ای برآن می کو بد...
خستهام از نوشتن نام این رهگذران بر دیوار.دلم با تیشه عشق... خسته از پاک کردن نام این رهگذران پس از رفنشان از
این سامان... خسته از کاروانسراشدن دل...وبه زیر سوال رفتن عشق!
خسته ام...خسته...خسته ی خسته...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد