گرچه در خود بشکستِِیم صداِِیِِی نکنِِیم
این مطلب رو حتما بخونید و به اون فکر کنید...
پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت
پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی .
روز اول ، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ،
همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ،
تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش آسان تر از
کوبیدن میخ ها بر دیوار است ...
بالاخره روزی رسید که پسر بچه دیگر عصبانی نمی شد . او این مسئله را به پدرش گفت
و پدر نیز پیشنهاد داد هر بار که می تواند عصبانیتش را کنترل کند
یکی از میخ ها را از دیوار در آورد
روز ها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از
دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت
« پسرم ! تو کار خوبی انجام دادی و توانستی بر خشم پیروز شوی
اما به سوراخ های دیوار نگاه کن . دیوار دیگر مثل گذشته اش نمی شود
وقتی تو در هنگام عصبانیت حرف هایی می زنی ، آن حرف ها هم چنین آثاری به جای می گذارند
تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری
اما هزاران بار عذر خواهی هم فایده ندارد ؛ آن زخم سر جایش است
زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک است
ِِیادمان باشد از امروز خطاِِیِِی نکنِِیم
گرچه در خود بشکستِِیم صداِِیِِی نکنِِیم
ِِیادمان باشد اگر خاطرمان خالِِی ماند
تو میبینی که زندیگم از تحمیل لبخندی بر لبهایم و از آوردن برق امیدی در چشمان من و از برانگیختن شورو شعف در دل عاجز است.تو میبینی و میدانی که شکنجه دیدن .زندانی کشیدنو رنج کشیدن به پای تو لذتی است برای من. از شادی و لبخند توست که هوای پاک رو در ریه هایم احساس میکنم نمیتوانم به خوبی تو بنویسم ولی راز هایی را که در این کلمات ساده وجمله های ضعیف پنهان کرده ام را ...دریاب . دریاب من تورا دوست دارم :همۀ زندگیم و همۀ شبهایم و همۀ روزهایم وهر لحظه از زندگیم به این دوستی شهادت میدهد. نگاه تو مذهب من است. لبخند تو عشق من است. وآغوش گرم توست