سلام این خسته را پذیرا باش
نمی دانم در جستجوی کیستم ؛ نمی دانم در گلزار زندگی به دنبال کدام گل خشبو یم ؛ نمی دانم چرا طراوات عطر گلهای تازه را بیاد نمی آید ؛ حال در این سر گردانی به دنبال فانوس چشمت می گردم ؛ حال که سکوت مانع امنیت خیال است ؛ مرا به ضیافت با هم بودن دعوت می کند
بهار بی تو مرا خزانی از درد است
فضای کوچه دلتنگ خاطرم سرد است
همیشه بی تو دلم ؛ های های غم دارد
برگ برگ درختان باورم زرد است
دل غریب من آن ساقه شکسته عشق
پس از تو با غم غربت چه خوب خو کرده است
کجاست دست تو را آرام سازد این دل مرا
دلی که بعد تویی آشیان ولگرد من است
تمام زندگی من فدای چشمانت
بیا کنار دلم روزگار نامرد است
قلب من از عشق می تپد اما
سرود زندگی بی تو بودنم درد است
زندگی در نگاهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر شاخه پر گل ؛ این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم
گل تقوی ؛ گل عفت؛ گل صد رنگ امید
با تو در پرده سخن می گویم
کس نگیرد زگل هردم سراغ
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
توگلی ؛ دسته گلی ؛ صد رنگی ره باد رو
قدر خود را بشناس قیمت خود مشکن
سوگند به نامت ؛ سوگند به سپیدی تار مویت ؛ سوگند به طنین صدایت ؛ که با نجوای محبت آن را در آغوش می کشیدی و بلاخره سوگند به تمام رنجهایت هیچگاه فراموشت نخواهم کرد همیشه در کنارت خواهم ماند و فریاد خواهم زد: با تمام وجود دوستت دارم بر کوچه خاطره و بر رنگین کمان عشق امید یاد تو جاریست آیا فرصتی هست که تو را بجویم .
آیا میشه غریبی شبها را حس اش کرد . آیا میشه راز آن مسافر غریب را پیدا کرد .