تنها انگیزه منی واسه نوشتن... میدونم نوشته هامو دوست داری حتی بیشتر از اونی که فکر میکردم فقط تویی که قدر اونارو میدونی و بهم نیرو میدی ... بهم گفتی که با آهنگ فریدون به یاد من میوفتی ... خواب منو می بینی ... به خاطر همه چیز متشکرم ........ خدا جون قربون تو.... کاش فقط شرایط من اینجور نبود.....انوقت حتی دیگه نگرا ن سایه خودم هم نبودم ..... این روزها واسه سایه خودم هم دلم تنگ میشه ..... خیلی دوست دارم... دلم برات تنگ شده بود. تو چه فصلی هستی! همه رنگی. زردی. سرخی. بوی آتش می دهی. من در آتش تو متولد شدم. من در آتش تو جان گرفتم، دلتنگ شدم، دیوانه شدم، مردم و زنده شدم، امیدوار شدم، انتظار کشیدم، سکوت کردم، با خیالت زندگی کردم ای کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم. تو فصل پاییز منی. ای کاش همیشه اینجا می ماندی. باید برایت بنویسم ... همین روزها... همین ساعتها.. و تنها حرفهای ناگفته ام را به تو بگویم.. تویی که نیستی..
می نویسم.. همه این بی نوشتن ها را.. می نویسم همه دردها را..می نویسم... برای تو..
می نویسم. تمام آن لحظاتی را که بی تو سر کردم.. بی تو میرفتم.. تنها و برای تو..
می نویسم.. همان طور که بخواهی.. همانطور که تو بخوانی..چون تو خود خواستی که حرفهایم را با تو قسمت کنم..
می نویسم.. از همه روزهای دلتنگی .. از همه روزهای بی کسی.. از همه روزهای که حتی سلامی نبود...حتی احوالپرسی مختصری.. که من به همه اینها راضی بودم..
می نویسم برایت ... چه باشی.. چه نباشی..چه بخوانی.. چه نخوانی.. من فقط می نویسم . تمام سفیدها را برایت سیاه می کنم.. تمام نقطه ها را به سر خط می برم و برایت می نویسم..
می نویسم.. فقط برای تو می نویسم..من شب هنگام زیر پتوی چارخانه صورتی ام می خزم چشم ها را می بندم تاتو راپیدا کنم تو همین حوالی هستی چه فکرت ته خط باشد چه یک نقطه تومهمان رویای شبانه منی
برای نقطه پایان تنهایی تو تنها اسمی بودی که صدا کردم...