توی یک دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تنها یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه سنگ سرد و سخت و خارا
زده قفل بی صدایی به لبهای خسته ی ما
نمی تونیم بجنبیم زیر سنگینیه دیوار
همه عشق من و تو قصه ایی است قصه دیواره
همیشه فاصله بود بین دستهای من و تو
با همین تلخی گذشته شب روزهای من و تو
راه دوری بین ما نیست اما باز هم اینم زیاده
تنها پیوند منو تو دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیر یم
واسه ما رهایی مرگه تا رها بشیم می میریم
کاشک که این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم
تو یک دنیای دیگه دستهای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها درد بی زاری نباشه
میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه
(( گوگوش ))
اگه یک روز بری سفر بری زپیشم بی خبر
اسیر رویا میشم دوباره باز تنها میشم
به شب می گم پیشم بمونه به باد میگم تا صبح بخونه
بخونه از دیار یاری چرا میری تنهام می زاری
اگه فراموشم کنی ترک آغوشم کنی
پرنده دریا میشم تو چنگ مرغ رها میشم
به دل میگم خاموش بمونه میرم که هر کسی بدونه
می رم به سوی اون دیاری که توش منو تنها نزاری
اگه یک روزی نوم تو تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه بزاره درد تو دوا شه
بره تا تمام جونم که باز برات آواز بخونم
اگه که دلت می خواد که یار یکدیگر باشیم
مثال عیوم قدیم بشینیم سحر پاشیم
باید دلت رنگی بگیره دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری که توش منو تنها نزاری
اگه می خوای پیشم بمونی تا باقیه جوونیه
بیا تا پوست و استخونه نزار دلم تنها بمونه
بزار شبم رنگی بگیره دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری که توش منو تنها نزاری
(( فرامز اصلانی))
غریبه دلت گرفته می دونم همه دنیات یک سرابه
تن تو تشنه تر از خواب کویر تو سینه ات پر آبه می دونم
غریبه ای سوخته خورشید عشق تار و پودت گسسته
میون غنچه باغ قلب تو خنجر رفیق نشسته می دونم
غریبه به اشک سرخ تو قسم درد عشق من و تو درد حقیره
ببین اون کنج خرابه های شهر رو که داره کودکی از سرما می میره
غریبه اونور دنیا رو نگاه کن رنگ خون و نفس مرغی اسیره
می رسه از گرد راه گلوله سربی نه فقط عشق و دنیا رو میگیره
غریبه دلت گرفته می دونم با تو غروب غمها می مونم
دیگه بسه نزار از آورگیها بخونم غریبه زندگی سخته آره سخته
اما باید شکست و دم نزد باید از زخم صبوری سر کشید به شراب سرخ کینه لب نزد
(( افشین))
سر تو بزار رو شونه هام خوابت بگیره
بزارتا آروم دل بی تابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریه ام می گیره
بزار رو سینه ام سر تو چشمهای خیسو تر تو
بزار تا سیر نگاهت کنم بو بکشم پیرهنتو
بغل کن و بچسب بهم بکش دوباره دست بهم
جز تو کسی رو ندارم نزدیکتر ازنفس بهم
وقتی که چشات خوابش میاد
آدم غمهاش یادش میاد
یک حالتی تو چشماته که عشق خودش باهش میاد
(( امید ))
همه شب من در دل بندر دیده به راهم تا که تو باز آیی
شده شاهد هر اشکم مونس دردام فانوس دریایی
می گیرم من از تو نشونه اما چه فایده که هیچ کی نمی دونه
می شینم بر لب دریا خسته وتنها با دل دیونه
بخدا دیوانه منم عاشقی آواره منم خسته از دست روزگارم
تو نبینی اشک مرا در دل شب می چکد از دیده پر خون
بخدا در ساحل غم فرصتی مانده بر دل خسته ومظلوم
تو بیا فانوس شبهایم که دیده جان به لبهایم
بخدا دیوانه منم عاشقی آواره منم خسته از دست روزگارم
(( ایرج ))