غربت باران
برای غربت شبها ی غریب بخوان باران
بیا به کوچه های سردم قدم زنان باران
کنار پنجره تا شب اسیر یک رویا
نشسته ام که روم سوی کهکشان باران
به اشک چشم جوانم که می چکد با عشق
برای زخم دلم قصه ای بخوان باران
بیا زحلقه زیبای نقره ای مهتاب
نگین چهره خود را بده نشان باران
به رسم سیر غریبی که می کند خورشید
تو اشک داغ بباران به جانمان بباران
شبی که ساحل عشقت اسیر طوفان شد
برای شبهای غریب من بخوان باران